ماجرا خیلی ساده بود
من فقط رفتم تا عطر بخرم
آقای فروشنده بدون اینکه سوالی بپرسد رفت و شیشهی عطری آورد
هنوز سلام هم نکرده بودم که یک ژست فرانسوی گرفت و گفت:
یعنی این عطر خیلی به شما میآید!
بو کردم و دیدم بله همان قبلیست
گفتم نه اشتباه میکنید این عطر اصلا به من نمیآید! لطفا عوضش کنید.
شیرین باشد و خنک!
با تعجب رفت و عطر دیگری آورد و بدون اینکه بو کنم گفتم همین خوب است
هنگام رفتن گفت ببخشید:
اما سلیقهی همراهتون بهتر بود، عطر قبلی رو میگم.
خندیدم و زدم بیرون
درست میگفت بنده ی خدا...
اما آن عطر قبلی به من نه! به تو میآمد
به تو میآمد وقتی سرت را روی سینهام ول میکردی و....
اصلا ولش کن
من فقط آمده بودم این عطر را عوض کنم
مثل چند روز قبل که مدل موهایم را عوض کردم!
یا هفتهی پیش که نحوهی خندیدنم را!
یا ماه قبل که طرز نگاه کردنم را!
من همهی چیزهایی که دلت را میبرد، همهی آن چیزهایی که به تو میآمد را عوض کردم
شاید فردا نوبت خانه و پس فردا شهرم...
نمیدانم
اما بگو ببینم تو قرار است تا کی همراهم باشی؟!
کم کم دارم خودم را هم عوض میکنم...
تو چرا نمیروی از من!؟
هیچ فکر کردی که میتوانستم بروم از یک عطر فروشی دیگر عطر بخرم؟!
اصلا چرا رفتم اینجا هر چند میدانستم من را میشناسد و امکان دارد این حرف ها را بزند
هر چند میدانستم اما رفتم
میدانی....
خودزنی فقط این نیست که چاقو برداری و بیفتی به جانت
یا خودت را به در و دیوار بزنی
یا چه میدانم
با سر بروی توی شیشه!
گاهی گوش دادنِ یک آهنگ
پیاده روی در یک خیابان
یا همین ماجرای سادهی خریدن عطر
از خودزنی هم خود زنی تر است....
تو چرا نمیروی از من؟!
#علی_سلطانی
وبلاگی برای دلنوشته ها...برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 54