وبلاگی برای دلنوشته ها

ساخت وبلاگ
گفت تنها شدی باز یا دلتنگ؟ گفتم چه فرقی داره؟ گفت: فرق داره، بگو. نوشتم دلتنگ. گفت حالا بگو وقتی دلتنگی، دلتنگ چی میشی؟ نوشتم دلتنگ آدمی که کنار تو بودم، اون آدم زنده که باکی نداشت به خیابان بره و به اولین عابر بگه من امروز دوست داشته شده امگفت: مگه دوست داشتم؟ گفتم حالا که گذشته رو فراموش کردیم بذار هرجور دلم میخواد به یاد بیارمش. گفت: ولی الان دوست ندارم. گفتم هنوز اینا رو چندبار میگی که یادم نره. گفت: ولی یادت میره. گفتم کاش تو رو یادم بره.گفت: تنها چی؟ وقتی فکر می کنی تنهایی، تنهاییت چه شکلیه؟ بگو. نوشتم یه بار وقتی رو صندلی انتظار پذیرش بیمارستان نشسته بودم، دنبال یکی می‌گشتم بره از ماشین کیف و مدارکم بیاره، هیشکی نبود. بعد فکر کردم اگه تو بودی، بهت میسپردم که بری بیاری. گفت: هنوز تنها میری بیمارستان؟ گفتم آره، می‌بینی؟ تو هم گفتی تنها. گفت: تو خودت می‌خوای تنها باشی؟ گفتم تنها بهتره از مغرور.دیگه داشت می‌رفت، خم شد من رو بوسید. گفت: بیدار که بشی، این حرفا یادت نمیاد. گفتم بیدار که بشی، من رو یادت نمیاد. گفت: یه حرف بزن که راحتتر برم. گفتم شب های کویر به ماه که نگاه می‌کنم یادم میاد تو قشنگ‌تری. گفت: ماه من رو یادت میاره؟ گفتم هرچی دستم بهش نرسه تو رو یادم میاره.باران شروع کرد به باریدن ... وبلاگی برای دلنوشته ها...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 18:17

پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: «چه سوال سختی.»گفتم: «به هر حال سوال مهمیه برام.» نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما. داشتیم صبحانه می خوردیم. کمی فکر کرد و گفت: «هیچی.» بلند بلند خندید. گفتم: «واقعا؟» آب پرتقالم را تا ته سر کشیدم. «واقعن هیچی دوستم نداری؟» گفت: «نه نه. صبر کن. منظورم اینه که تو جوابِ چند تا مرا دوست نداری، هیچی. یعنی خیلی دوستت دارم.» گفتم:«نه. اینطور نمیشه، تو گفتی هیچی.» تکه ای از ژامبونِ‌ لوله شده را برید. گفت: «نه. اون اشتباه شد. هزار تا.» شروع کردم به کولی بازی. موهام را کشیدم. گفتم: «یعنی هزار تا منو دوست نداری؟» دختر و پسری که میز کناری نشسته بودند، با تعجب نگاهمان می کردند. گفتم: «این واقعن درست نیست. من این حجم از غصه رو نمی تونم تحمل کنم که تو منو هزار تا دوست نداشته باشی.» داشت با نوک چنگال، لوبیا قرمزهای توی ظرف را بازی می داد. گفت: «نمی دونم واقعن. خیلی سوال سختیه» لپ هاش گل انداخته بود. گفت: «شاید این سوال از اول هم غلطه. نباید بهش جواب می دادم.» گفتم: «باشه بذار یه جور دیگه بپرسم. اینطوری شاید راحت تر باشه برات. چند تا دوستم داری؟» لبخند زد. چشم هام را گرد کردم و گفتم: «هان؟» بقیه دختر و پسرها و زن ها و مردها هم داشتند ما را تماشا می کردند. نانِ تُستِ کَره ای را گاز زدم و بقیه اش را گذاشتم گوشه بشقاب. داشت نگاهم می کرد. با آن چشم های سیاه درشت و گونه سرخ و لب های اناری. گفت: «هیچی.» پرسیدم: «هیچی؟» شانه اش را انداخت بالا. گفت: «هیچی دوستت ندارم.» لب و لوچه ام را آویزان کردم.گفت: «میمیرم برات و این ته همه دوست داشتن هامه.» داد کشیدم «هورا.» دست هایم را گره کردم و آوردم بالا. پیش خدمت ها داشتند با هم پچ می وبلاگی برای دلنوشته ها...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 22:48

همه‌ی پاییز ها خوبند

همه‌ی باران ها عاشقانه اند

همه‌ی خیابان ها با صفا

همه‌ی شهر ها دل انگیز

نه چیزی دلگیر است

نه هیچ غروبی دلتنگ

تمامش بستگی دارد

به یکدیگر

به آدم ها ‌

به همان یک نفر

که امان از همان یک نفر ...

#پائیز وبلاگی برای دلنوشته ها...

ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 38 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 13:38

با خبرم که جویایِ احوالم بودی؛ از دوستانم شنیده ام که زندگیت بهار شده و شکوفه داده ای، اما گاهی غصه دارِ من میشوی و به زردیِ پاییز میزنی؛خبرم هست که دورِ تمامِ آن کافه هایِ دو نفره را خط کشیدی و نقشه شهر را عوض کرده ای؛ میگویند از همان روزی که پیشانیت را بوسیدم و گفتم مشکی که میپوشی به اندازه آسمانِ شب زیبا میشوی، رنگِ دیگری را به تن نکرده ای؛ خودم هم میدانستم دلهره امانت نمیدهد، غذا نمیخوری، اتاقت شبیه به سلولِ انفرادی میشود و ممکن است برای فراموش کردنِ من، دلِ مردِ دیگری را غرق در دریایِ زیبایی و آرامشت کنی؛اما معشوقِ بی تابم، حالا که مینویسم، قلبم در گِروِ قلمم است و خیالم بر بلندایِ تارهای گیسوانِ سفیدِ مادر بودنت؛ گریه نکن جانم، نَم میکشی، انسان خاک است، گِل میشود؛ تو زیبا بودی اما هرگز بی وفا نبودی؛ غصه نخور قلبِ من، آینده پیشرفتش آنقدر برای انسان زیباست که هرگز دلی برای دیگری تنگ نخواهد شد؛اگر اشک حروفِ سیاهی هایم را خیس نمکیرد، بیشتر از اینها برایت قلم میزدم تا بدانی هنوز در رگ هایم جریان داری؛ به رو به رو، به افق، به خوش بویِ با اراده ای که قرار است نامِ فرزندانت را انتخاب کند فکر کن و کمی آرام باش؛ نگرانِ من نباش عزیز تر از جانم؛ من خوبم، بهترم، بهتر خواهم شد،فقط ریه هایم ابریست؛ من حالم خوب است فقط شب ها تا خانه را پیدا کنم کمی طول میکشد؛من خ و ب م وبلاگی برای دلنوشته ها...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 13:38

همه‌ی پاییز ها خوبند

همه‌ی باران ها عاشقانه اند

همه‌ی خیابان ها با صفا

همه‌ی شهر ها دل انگیز

نه چیزی دلگیر است

نه هیچ غروبی دلتنگ

تمامش بستگی دارد

به یکدیگر

به آدم ها ‌

به همان یک نفر

که امان از همان یک نفر ...

#پائیز وبلاگی برای دلنوشته ها...

ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت: 13:21

همه‌ی پاییز ها خوبند

همه‌ی باران ها عاشقانه اند

همه‌ی خیابان ها با صفا

همه‌ی شهر ها دل انگیز

نه چیزی دلگیر است

نه هیچ غروبی دلتنگ

تمامش بستگی دارد

به یکدیگر

به آدم ها ‌

به همان یک نفر

که امان از همان یک نفر ...

#پائیز وبلاگی برای دلنوشته ها...

ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 59 تاريخ : چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت: 18:18

همه‌ی پاییز ها خوبند

همه‌ی باران ها عاشقانه اند

همه‌ی خیابان ها با صفا

همه‌ی شهر ها دل انگیز

نه چیزی دلگیر است

نه هیچ غروبی دلتنگ

تمامش بستگی دارد

به یکدیگر

به آدم ها ‌

به همان یک نفر

که امان از همان یک نفر ...

#پائیز وبلاگی برای دلنوشته ها...

ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 16 آبان 1402 ساعت: 15:05

همه‌ی پاییز ها خوبند

همه‌ی باران ها عاشقانه اند

همه‌ی خیابان ها با صفا

همه‌ی شهر ها دل انگیز

نه چیزی دلگیر است

نه هیچ غروبی دلتنگ

تمامش بستگی دارد

به یکدیگر

به آدم ها ‌

به همان یک نفر

که امان از همان یک نفر ...

#پائیز وبلاگی برای دلنوشته ها...

ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 14:05

من فکر می ڪنم سال‌ها بعدتو را در یک مکان عمومی خواهم دیدکاملا اتفاقی!آن هم به شکلی که یک آقا کنارت ایستاده آن لحظه به تو خیره می شومو تمام زندگی ام مثل یک مستند کوتاه از نظرم می گذردو وقتی به خودم می آیم که آقای کنار دستت با لحن نه چندان خوشایندی می پرسد:" میشه بدونم چرا به خانممن زل زدین؟".لبخند کمرنگی ‌می‌زنم و بدون آنکه از تو که مات و مبهوت و نگران به من نگاه می کنی،چشم بردارم می‌گویم:"خانمتان عجیب به همسر مرحوم من شباهت دارد"و از کنارتان می‌گذرم و نشنیده می‌گیرم که همسرت چگونه میگوید:"یک دور از جون نگفت!".او چه می داند..من سال‌هــــــــــاست که دور از جانم زندگی میکنم...#نسرین‌_قنواتی┄┅┅┄┅✶ وبلاگی برای دلنوشته ها...ادامه مطلب
ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 20:40

همه‌ی پاییز ها خوبند

همه‌ی باران ها عاشقانه اند

همه‌ی خیابان ها با صفا

همه‌ی شهر ها دل انگیز

نه چیزی دلگیر است

نه هیچ غروبی دلتنگ

تمامش بستگی دارد

به یکدیگر

به آدم ها ‌

به همان یک نفر

که امان از همان یک نفر ...

#پائیز وبلاگی برای دلنوشته ها...

ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 20:40