گفت تنها شدی باز یا دلتنگ؟ گفتم چه فرقی داره؟ گفت: فرق داره، بگو. نوشتم دلتنگ. گفت حالا بگو وقتی دلتنگی، دلتنگ چی میشی؟ نوشتم دلتنگ آدمی که کنار تو بودم، اون آدم زنده که باکی نداشت به خیابان بره و به اولین عابر بگه من امروز دوست داشته شده ام
گفت: مگه دوست داشتم؟ گفتم حالا که گذشته رو فراموش کردیم بذار هرجور دلم میخواد به یاد بیارمش. گفت: ولی الان دوست ندارم. گفتم هنوز اینا رو چندبار میگی که یادم نره. گفت: ولی یادت میره. گفتم کاش تو رو یادم بره.
گفت: تنها چی؟ وقتی فکر می کنی تنهایی، تنهاییت چه شکلیه؟ بگو. نوشتم یه بار وقتی رو صندلی انتظار پذیرش بیمارستان نشسته بودم، دنبال یکی میگشتم بره از ماشین کیف و مدارکم بیاره، هیشکی نبود. بعد فکر کردم اگه تو بودی، بهت میسپردم که بری بیاری. گفت: هنوز تنها میری بیمارستان؟ گفتم آره، میبینی؟ تو هم گفتی تنها. گفت: تو خودت میخوای تنها باشی؟ گفتم تنها بهتره از مغرور.
دیگه داشت میرفت، خم شد من رو بوسید. گفت: بیدار که بشی، این حرفا یادت نمیاد. گفتم بیدار که بشی، من رو یادت نمیاد. گفت: یه حرف بزن که راحتتر برم. گفتم شب های کویر به ماه که نگاه میکنم یادم میاد تو قشنگتری. گفت: ماه من رو یادت میاره؟ گفتم هرچی دستم بهش نرسه تو رو یادم میاره.
باران شروع کرد به باریدن ...
برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 14