هر چیزی دستم بهش نرسه، تو رو یادم میاره...

ساخت وبلاگ

گفت تنها شدی باز یا دلتنگ؟ گفتم چه فرقی داره؟ گفت: فرق داره، بگو. نوشتم دلتنگ. گفت حالا بگو وقتی دلتنگی، دلتنگ چی میشی؟ نوشتم دلتنگ آدمی که کنار تو بودم، اون آدم زنده که باکی نداشت به خیابان بره و به اولین عابر بگه من امروز دوست داشته شده ام

گفت: مگه دوست داشتم؟ گفتم حالا که گذشته رو فراموش کردیم بذار هرجور دلم میخواد به یاد بیارمش. گفت: ولی الان دوست ندارم. گفتم هنوز اینا رو چندبار میگی که یادم نره. گفت: ولی یادت میره. گفتم کاش تو رو یادم بره.
گفت: تنها چی؟ وقتی فکر می کنی تنهایی، تنهاییت چه شکلیه؟ بگو. نوشتم یه بار وقتی رو صندلی انتظار پذیرش بیمارستان نشسته بودم، دنبال یکی می‌گشتم بره از ماشین کیف و مدارکم بیاره، هیشکی نبود. بعد فکر کردم اگه تو بودی، بهت میسپردم که بری بیاری. گفت: هنوز تنها میری بیمارستان؟ گفتم آره، می‌بینی؟ تو هم گفتی تنها. گفت: تو خودت می‌خوای تنها باشی؟ گفتم تنها بهتره از مغرور.
دیگه داشت می‌رفت، خم شد من رو بوسید. گفت: بیدار که بشی، این حرفا یادت نمیاد. گفتم بیدار که بشی، من رو یادت نمیاد. گفت: یه حرف بزن که راحتتر برم. گفتم شب های کویر به ماه که نگاه می‌کنم یادم میاد تو قشنگ‌تری. گفت: ماه من رو یادت میاره؟ گفتم هرچی دستم بهش نرسه تو رو یادم میاره.
باران شروع کرد به باریدن ...

وبلاگی برای دلنوشته ها...
ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 18:17