اما قلب حافظه خودش را دارد...

ساخت وبلاگ

می‌دانم وقتی تو را ببوسد، در آن صدم ثانیه‌ی انتظار، پیش از رسیدن لبانش به لبان سرد تو، وقتی چشم‌هایت را بسته‌ای، گرمای تند را که در رگهای صورتت حس می‌کنی، بدنت که آتش می‌گیرد، شوق تنانگی که در تو بیدار می‌شود، نور که از تو به دنیای اطرافت سرایت می‌کند، بدون این که بدانی، بدون این که بفهمی، مرا به یاد خواهی‌ داشت؛ مرا که در بوسه‌های تو، بی‌صدا و آرام، زندگی خوبی داشتم...

مرا به یاد خواهی‌داشت. 

حالا تو یک نقطه‌ی آبی دوری... یک اقیانوس کوچک در نقشه‌ی بزرگ کهکشان... یک صبح آرام ابری از میلیون‌ها صبح که انسان روی زمین دیده... یکی از میلیاردها دیوانه‌ی ناگهان عاقل شده... یکی از همه، یکی از همه...

اما آن‌چه تو را جاودانه می‌کند، قلب من است... تو به یاد نمی‌آوری، اما قلب حافظه‌ی خودش را دارد، حافظه‌ی تصویری لعنتیش را... قلبم به یاد می‌آورد قبل از رفتنت دانه‌های برف روی پالتوی تیره‌ات آب می‌شد و می‌مرد و باز از آسمان به تو برمی‌گشت... تو انکار زوال بودی، درست در حاشیه‌ی شلوغی میدان... جایی که کسی نمی‌دید عشق درخت و گنجشک چه محال است...

وقتی منتظری لبهایش به پوستت برسد، بدون این که بدانی، بدون این که بفهمی، مرا به یاد خواهی داشت... تو می‌توانی فراموشم کنی، اما پوستت حافظه‌ی خودش را دارد و نوازش لبهای مرا از یاد نبرده‌ است...

به همین سادگی، در آن بوسه‌ی عجیب، و در حافظه‌ی دنیا، به من باخته‌ای... حالا بخند و برقص، حضرت رفته...

همین...

#حمید_سلیمی 

#بدون_مخاطب_خاص 

"اما قلب حافظه خودش را دارد"

وبلاگی برای دلنوشته ها...
ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 10 شهريور 1401 ساعت: 16:36