از عشق نباید پروا داشت... همان موقع...

ساخت وبلاگ

همان موقع كه در اولين حرف‌هايت گفته بودی كه نميخوای كسی بفهمد كه همديگر را دوست داريم، يا روزهای سخت را به اميد خسته نباشيدهای مهربانانه عصر ميگذرانيم، يا شب ها در آغوش خيالی هم فرو ميرويم و ميخوابيم، يا حتی وقتی دلم گرفته، صدای تو همه بغض ها را ميشورد و شادی توی چشم هايم برق ميزند و نيمكت كنار فواره ی پارک به ما بدون هم ديگر جای نشستن نميدهد. نميخواستی كسی بفهمد و من به خاطر همه دوستت دارم هايی كه در دست هايم حواله و برايت فوت ميكردم همه و ان يكاد هايی كه وقتی قدم برميداشتی،از دهانم در می آمد و دور سرت ميگشت و همه ی آن لبخندهايی كه با تو ميسر بود، قبول كردم،
اما من فهميدم، زمانی كه كوله بارت را جمع كردی و گفتی خوب شد كه كسی نفهميد. اينطور لازم نيست به همه توضيح بدهيم. همان جا بود كه فهميدم بايد عشق را جار زد، از عشق نبايد پروا داشت، مگر چند بار پيش می آيد كه بايد خودمان را در چارچوب آبرو اسير كنيم؟ اصلا وقتی كسی را دوست داری مگر حرف بقيه مردم مهم ميشود؟ مگر معشوق، خداي عاشق نيست؟! وقتی كوله بارت را بستي و اتفاقِ رفتنت در حال وقوع بود، جلويت را نگرفتم چون ميدانستم هنوز هم چيزهايی عزيزتر از منی كه عزيزترين زندگی ام بودی، داری. حالا بعد از اين همه وقت، كار من دنبال كردن امتداد نگاه‌های ديگران است كه نكند روی تو بيوفتد .. تا نكند، به كسی گفته باشی: " نميخواهم كسی از احساس ما چيزی بفهمد."

#مهتاب_خليفپور

#بدون_مخاطب_خاص

وبلاگی برای دلنوشته ها...
ما را در سایت وبلاگی برای دلنوشته ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammadjamshidio بازدید : 204 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 3:48